روز های بازاری

ساخت وبلاگ
امروز با مادر رفتیم بازار برای خرید چرم.

به جبران دیروز که نرفتم.

هیچ وقت تا به حال بازار را به این شلوغی ندیده بودم.

پر بود از ادم.

مردی در همان حوالی اهنگ شادی می نواخت که حال و هوایمان را تازه تر می کرد.

وارد بازار که می شویم از رنگ های پخش در فضا بیشتر به وجد می آییم.

من جلو می روم و مادر پشت سرم می آید.کوچه ها باریک است و پر از آدم و نمی توانیم پهلو به پهلوی هم راه برویم.

بالاخره بعد از گذشتن از کوچه پس کوچه ها به مغازه ی مورد نظر می رسیم و چرم و بقیه ی وسائل را می خریم.

همه چیز بیش از حد تصور گران شده.

موقع برگشت به یک مغازه ی قدیمی ساندویچی می رسیم که در همان بازار است.از همان کثیف ها که بسیار می چسبد!

یک همبرگر سفارش می دهیم.

می رویم طبقه ی بالا تا سفارش آماده شود.موقع بالا رفتن از پله های کوچک باید مراقب باشم تا سرم به سقف نخورد.

ساندویچ را می آورد و با هم نصف می کنیم.

انقدر خوش برخورد است فروشنده که تصمیم می گیرم هروقت امدم یک ساندویچ سفارش بدهم!

از بالا از آشپزخانه عکس میگیرم.

ساندویچش واقعا خوش مزه است.

می آییم پایین.حساب میکنم.موقع خروج دوربین را بیرون می اورم و از فروشنده اجازه میگیرم که از مغازه عکس بگیرم برای وبلاگ.

پسرک آشپزی که آن طرف شیشه است متوجه عکس گرفتنم می شود و از من میخواهد از او هم عکس بگیرم. 

خنده ام می گیرد و با دست بهش اشاره می کنم کمی بیا این طرف تر. 

عکس را می گیرم و با لبخند تشکری میکنم می رویم. 

بعد می رویم قسمت پارچه فروش ها تا نگاهی به پارچه ها بی اندازیم و بعد خارج می شویم. 

توی راه دو لیوان تخم شربتی می گیرم که با مادر بزنیم به بدن و آخ که می چسبد! 

بازار هنوز شلوغ است.

و موسیقی هنوز نواخته می شود..

می رویم مترو و آماده ی برگشت به خانه می شویم..

تنها در خانه ٢...
ما را در سایت تنها در خانه ٢ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namehayesabz بازدید : 103 تاريخ : جمعه 16 شهريور 1397 ساعت: 2:32