زخم های کهنه

ساخت وبلاگ
بچه که بودم، وقتی زمین میخوردم و پایم زخمی می شد یا وقتی جای دیگری از بدنم خراشی بر می داشت، می گفتند بزرگ می شوی یادت می رود.
من بزرگ شدم.
اما خیلی از همان زخم های کودکی را هنوز در ذهن دارم. مثل وقتی که برای اولین و آخرین بار، حین بازی بین گل های زرد حیاط پدربزرگ زنبور انگشت وسطی پایم را نیش زد.
یادم ماند چون دردش متفاوت بود. چون تازه بود.
من بزرگ شدم.
اما دردها هم با من ماندگار تر شدند و هیچ وقت از ذهنم پاک نشدند.
یک سری زخم ها
یک سری درد ها
یا حتی یک سری حرف ها هستند
که هیچ وقت از ذهن نمی روند.
مثل درد سختی
درد دیده نشدن
درد حرف ناعادلانه شنیدن
یا حتی درد رفتن..
از ذهن نمی روند چون تازه اند. چون همیشه زخم سرباز می مانند و روزگار هی نمک این زخم را بیشتر می کند...
یک سری آدم ها هستند
که هیچ وقت نه خودشان، نه حرفشان و نه یادشان از ذهن نمی رود..

هیچ وقت...

 

تنها در خانه ٢...
ما را در سایت تنها در خانه ٢ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namehayesabz بازدید : 93 تاريخ : پنجشنبه 15 اسفند 1398 ساعت: 16:02