تنها در خانه ٢

ساخت وبلاگ

فقط در یک لحظه، یک ثانیه، دلم خواست برگردم اینجا و حرف بزنم. از چی؟ نمیدونم.. اما خوب میدونم که این روزها حرف زدن تنها چیزیه که بهش خیلی نیاز دارم و خودمو ازش دور می کنم. ترس از حرف زدن از مزخرف ترین ترس هایی هست که از وقتی یادم میاد با من همراه بوده.. سوم شهریوره.. روی تخت لم دادم و کتاب جنایت و مکافات رو هم باز روی شکمم گذاشتم. تنها یک پاراگراف ازش خوندم.. یادتونه یه مدت توی خوشحالی و ناراحتیم کیک شکلاتی میخوردم؟ هنوزم میخورم... تنها در خانه ٢...
ما را در سایت تنها در خانه ٢ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namehayesabz بازدید : 40 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 16:31

سوم ابتدایی که بودم، خانه مان را جابه جا کردیم و رفتیم به خانه ای دیگر. بعد از مدتی فهمیدم همسایه طبقه بالایی مان هم یک دختر دارد هم سن خودم. کم کم با هم رفیق شدیم. نامش نازنین بود.همه چیزمان اما برخلاف هم بود. من لاغر بودم و او تپل. من بی ریخت و گندمی بودم و او خوشگل و سفید. من نوبت صبح می رفتم مدرسه و او تا لنگ ظهر می خوابید و بعد بلند می شد و به مدرسه می رفت. آن اوایل یک بار رفتم خانه شان باهاش بازی کنم که دیدم نازنین تخت گرفته خوابیده وسط پذیرایی و دهانش را باز کرده و آب دهانش از عمیقی خوابی که رفته، از گوشه ی لبش شره کرده پایین و ریخته روی بالشتش.. مادرش هم سعی داشت بیدارش کند و هی میگفت نازنین بلند شو مدرسه ات دیر شد، بلند شو مشقت را بنویس و این حرف ها.. بعد هم من را واسطه می کرد که بیدارش کنم. من هم کلی حرف می زدم و با شوخی موهای فرش را می کشیدم تا بالاخره بیدار می شد. اخر هم کمکش پتویش را جمع می کردم تا کمی کارهایش سریع تر پیش رود. اخر کار هم مادرش احتمالا به عنوان تنبیه نازنین یا تشویق من می گفت از فاطمه یاد بگیر! خلاصه خواستم بگویم ما زمانی برای خودمان کسی بودیم! چماقمان می کردند و می کوبیدندمان توی سر بچه هایشان! یک روز اما بالاخره کفر نازنین را در اوردم. رفته بودم خانه شان دیدم دوباره خوابیده و مدرسه اش دیر شده. دوباره بیدارش کردم و کمکش پتویش را جمع کردم. همون روز هم مهمان داشتند و یک خانومی خانه شان بود که یادم نیست که بود. مادرش ناگهان جلوی آن خانوم خطاب به نازنین گفت: فاطمه خیلی دختر خوبیه. خیلی زرنگه. نازنیم هم انگار که حرف های این مدت را جمع کرده باشد توی دلش گفت: فاطمه جون یه لحظه میای توی اتاق؟ و بعد که من با خوشحالی وارد اتاق شدم گفت: خوب گوش کن ببین چی م تنها در خانه ٢...ادامه مطلب
ما را در سایت تنها در خانه ٢ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namehayesabz بازدید : 86 تاريخ : چهارشنبه 22 تير 1401 ساعت: 13:24

اولین بار هشت نه ساله بودم.صبح های جمعه به عادت زودتر از همیشه بیدار می شدم و می رفتم برای صبح آدینه مان نان بربری و خامه و شیر می گرفتم.نانوایی یک کوچه پایین تر بود.شاید برای خیلی ها عجیب باشد یا حتی تنها در خانه ٢...ادامه مطلب
ما را در سایت تنها در خانه ٢ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namehayesabz بازدید : 102 تاريخ : پنجشنبه 15 اسفند 1398 ساعت: 16:02

بچه که بودم، وقتی زمین میخوردم و پایم زخمی می شد یا وقتی جای دیگری از بدنم خراشی بر می داشت، می گفتند بزرگ می شوی یادت می رود.من بزرگ شدم.اما خیلی از همان زخم های کودکی را هنوز در ذهن دارم. مثل وقتی ک تنها در خانه ٢...ادامه مطلب
ما را در سایت تنها در خانه ٢ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namehayesabz بازدید : 93 تاريخ : پنجشنبه 15 اسفند 1398 ساعت: 16:02

غروب های پنجشنبه
می نشینم پشت پنجره و به صدای اذان گوش می دهم.
از سرما جوراب هایم را به پا می کنم.
یک فنجان قهوه درست می کنم و در تاریکی می نوشم.

غروب های پنجشنبه
سعی می کنم خودم را آرام نشان دهم.
اشک نریزم.
غصه نخورم.
تنها نمانم.

غروب های پنجشنبه یادگار توست
که از سالیان دور به یادگار مانده ...



تنها در خانه ٢...
ما را در سایت تنها در خانه ٢ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namehayesabz بازدید : 102 تاريخ : پنجشنبه 15 اسفند 1398 ساعت: 16:02

یک روز
صبح شنبه
ساعت پنج و سی دقیقه ی صبح
در ایستگاه, بهشت, به انتظار آمدن قطار نشسته بودم.

برف می بارید

مردی سیاه پوش از دور ،کلاه پشمی بر سر،نزدیک شد
شاخه ای گندم روی چمدان گذاشت.

برف بند آمد.
علف ها جوانه زدند.

قطاری بی مسافر و راننده در ایستگاه توقف کرد و برایم بوق زد.
چمدانم را در ایستگاه رها کردم
و سوار قطار خالی شدم.

برف تمام شد.
چمدان در بهشت جوانه زده تنها ماند.



@namehayesabz

تنها در خانه ٢...
ما را در سایت تنها در خانه ٢ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namehayesabz بازدید : 107 تاريخ : يکشنبه 18 آذر 1397 ساعت: 18:00

خیابونارو قدم میزنم... راه میرم تا فکرم خالی شه.. انقدر راه میرم که پاهام خسته میشه..جلوی یه کافه وایمیسم.شاید سه دقیقه.از رفتنم به داخل مطمئن نیستم.ا تنها در خانه ٢...ادامه مطلب
ما را در سایت تنها در خانه ٢ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namehayesabz بازدید : 121 تاريخ : جمعه 16 شهريور 1397 ساعت: 2:32

از خواب بیدار می شوم و بدون تردید تصمیم می گیرم که به بیرون بروم. دیشب شب سختی را گذارنده ام و باید یک جوری ذهنم را از تشویش کابوس ها ارام کنم. ارام ا تنها در خانه ٢...ادامه مطلب
ما را در سایت تنها در خانه ٢ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namehayesabz بازدید : 114 تاريخ : جمعه 16 شهريور 1397 ساعت: 2:32

امروز با مادر رفتیم بازار برای خرید چرم. به جبران دیروز که نرفتم. هیچ وقت تا به حال بازار را به این شلوغی ندیده بودم. پر بود از ادم. مردی در همان حوال تنها در خانه ٢...ادامه مطلب
ما را در سایت تنها در خانه ٢ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namehayesabz بازدید : 103 تاريخ : جمعه 16 شهريور 1397 ساعت: 2:32

تنها در خانه ٢...
ما را در سایت تنها در خانه ٢ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namehayesabz بازدید : 112 تاريخ : جمعه 16 شهريور 1397 ساعت: 2:32