فقط در یک لحظه، یک ثانیه، دلم خواست برگردم اینجا و حرف بزنم. از چی؟ نمیدونم.. اما خوب میدونم که این روزها حرف زدن تنها چیزیه که بهش خیلی نیاز دارم و خودمو ازش دور می کنم. ترس از حرف زدن از مزخرف ترین ترس هایی هست که از وقتی یادم میاد با من همراه بوده.. سوم شهریوره.. روی تخت لم دادم و کتاب جنایت و مکافات رو هم باز روی شکمم گذاشتم. تنها یک پاراگراف ازش خوندم.. یادتونه یه مدت توی خوشحالی و ناراحتیم کیک شکلاتی میخوردم؟ هنوزم میخورم... تنها در خانه ٢...
برچسب : نویسنده : namehayesabz بازدید : 36
برچسب : نویسنده : namehayesabz بازدید : 81
برچسب : نویسنده : namehayesabz بازدید : 99
برچسب : نویسنده : namehayesabz بازدید : 89
غروب های پنجشنبه
سعی می کنم خودم را آرام نشان دهم.
اشک نریزم.
غصه نخورم.
تنها نمانم.
غروب های پنجشنبه یادگار توست
که از سالیان دور به یادگار مانده ...
برچسب : نویسنده : namehayesabz بازدید : 98
برف می بارید
مردی سیاه پوش از دور ،کلاه پشمی بر سر،نزدیک شد
شاخه ای گندم روی چمدان گذاشت.
برف بند آمد.
علف ها جوانه زدند.
قطاری بی مسافر و راننده در ایستگاه توقف کرد و برایم بوق زد.
چمدانم را در ایستگاه رها کردم
و سوار قطار خالی شدم.
برف تمام شد.
چمدان در بهشت جوانه زده تنها ماند.
@namehayesabz
تنها در خانه ٢...برچسب : نویسنده : namehayesabz بازدید : 103
برچسب : نویسنده : namehayesabz بازدید : 116
برچسب : نویسنده : namehayesabz بازدید : 110
برچسب : نویسنده : namehayesabz بازدید : 99
برچسب : نویسنده : namehayesabz بازدید : 107